سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 جمعی از خواهران حوزه - حوزه علمیه فاطمیه سلام الله بندر انزلی

هل من ناصر ینصرنی

یکشنبه 87 آذر 17 ساعت 10:1 عصر

این ضرب المثل معروف را حتما بارها همگی ما شنیده ایم؛ چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است. این مطلب را بارها بعد از کمک هایی که دولت به کشورهای مسلمانی که اتفاقی برایشان افتاده می شنویم و تلویزیون نیز بلافاصله مکان هایی را که در ایران مردم وضع مناسبی دارند را نشان می دهد و مردم هم شروع می کنند به تحلیل اینکه این کمک ها برای مردم کشورمان بسیار ضروری تر است اما بیایید فکر کنیم و ببینیم که دولت مگر کم به مردم کشورمان می رسد،  در قالب گروه هایی چون کمیته امداد و بهزیستی و ....که در کشور به آن ها خدمات عرضه می کنند.
ما همه ی نیازمندانی که دولت در کشور به آن ها کمک می کند را برادران و خواهران خود می دانیم،اما مگر کسانی که دولت  در سایر کشورهای مسلمان به آن ها کمک می کند برادران و خواهران ما نیستند؟! مگر آن ها انسان و هم کیش و آئین ما نیستند؟! مگر ما نیستیم که همیشه شعار امت و ملت واحد را سر می دهیم؟! پس چرا فکر می کنیم که مسلمان افغانی دچار جنگ و بدبختی، یا فلسطینی همیشه مظلوم و گرفتار جهل ما مسلمانان، از ما نیستند. چرا ما فراموش می کنیم که اگر خود ما اتفاقی برایمان بیفتد از اول کسانی که انتظار کمک داریم خانواده و دوستان نزدیکمان هستند پس چرا ما فلسطینی و افغانی را از خود نمی دانیم.

                                                

بیائید کمی فکر کنیم و ببینیم که اگر ما مسلمانیم و اگر پیشوای ما فرمودند که هر کس فریاد مسلمانی را بشنود که کمک می خواهد و به یاریش نشتابد مسلمان نیست. ما پاسخ خدا و امامان را چگونه خواهیم داد، در حالی که این روزها  نوار غزه محاصره شده و آنها از ساده ترین امکانات زندگی محرومند و کسی در هیچ کجای دنیا به فکر آنها نیست، بعضی از ما حتی زحمت نوشتن یک مطلب در مورد غزه را به خود نداده ایم و آن را موضوعی عادی تلقی می کنیم و در این بین از دیگران توقع داریم که به یاری آن ها بشتابند!  مگر ما خود به فکر خود هستیم که از غیر توقع کمک و یاری داریم؟ مگر من برای برادر اسیر و دربندم چه کرده ام که چشم به دوستان غیر دوخته ام.
بیائید ببینیم که امروز آنچه قلب امام زمان (عج) ما را به درد می آورد چیست و کیست . آیا امام از غیر مسلمانان توقع یاری دارد یا از ما؟ مگر غیر از این است که این چسبیدن ما به دنیای پوچ و کوچک خود و غفلت مان از دیگران و مشغول و سرگرم گرفتاری های دنیای خود بودن ماست که ایشان را از نا امید می کند و ما مسئول غیبت امام خود هستیم .
تا کی ما باید دنبال غربی ها و ایسم های بی پایه و اساسشان باشیم و یک آن هم فکر نکنیم که ما خود چه کم داریم که چشم به دستان دیگران دوخته ایم . چرا بیاد نمی آوریم که شیعه بزرگترین گنج عالم هستی، همان امام خویش و فرهنگ عاشورایی را دارد و نیازی به این مهملات ندارد. باید فکری کرد و به یاد مردم آورد امام زمان غائب را و زنده کرد این فرهنگ عاشورایی را و شنید این صدای امام حسین علیه السلام که اینبار از گلوی فرزند و نائب بر حقش امام زمان (عج) بلند است که " هل من ناصر ینصرنی" و چشم به راه لبیک گویی ماست تا ثابت کند که کل یوم عاشورا کل عرض کربلا و جهان را از این ظلم و جور رها سازد و وعده ی الهی را تحقق بخشد که همانا تشکیل حکومت مستضعفین است.


نوشته شده توسط : جمعی از خواهران حوزه

نظرات ديگران [ نظر]


و او مرا اجابت نکرد

سه شنبه 87 آذر 5 ساعت 12:30 صبح

                    

                 

با تمام وجودم و با دستانی تهی به در خانه اش رفتم. با تمام آن چیزهاییکه داشتم از امید، توسل، توکل و از هر آن چه انسانی توشه راه دارد. خواستم، از او خواستم، شب و روز، روز و شب ، ساعت ها و روزها و بله سال ها. لحظه ای امیدوار و لحظه ای درون سیاه چال تنهایی و نا امیدی و غفلت.
سال ها گذشت و من اجابتی ندیدم و در تمام این مدت از یک چیز می ترسیدم، روزی که چشمانم را باز کنم و دستانم را همچنان خالی ببینم . لحظه ها سپری می شد به التماس به اشک به امید و به ترس، ترس و ترس و سرانجام شد آنچه که نباید، دستان تهی خود را دیدم . گفتم حتما حکمتی در کار است، دروغ بود باورم این نبود، گفتم تحمل می کنم دروغ بود نتوانستم. گفتم و گفتم و گفتم و همه به دروغ تا اینکه رسیدم به اینکه " او مرا اجابت نکرد" راست بود باورش داشتم.
بارها تکرارش کردم و آنگاه بود که تمام آنچه در تمام این سال ها در درون دلم داشتم و حتی از فکر کردن به آن هم می ترسیدم شد. شد آنچه که نباید و آوار روی سرم خراب شد و سنگینی آن را حس کردم . با تمام وجودم شکستم و صدای این شکستن را شنیدم و گریستم به پهنای صورت و اشک درمان درد من شد.
به یاد پیمانم با او افتادم اینکه حتی اگر اجابتم نکند هنوز هم برای من او همان خداست حتی بزرگتر خیلی خیلی بزرگتر...
او مرا شکست و ایمان به خود را در وجودم ساخت. بعد از آن شنیدم صدای تشکیل ستون های قرص و محکم ایمان را در درون دلم و دیدم نوری را در درونش، نوری که آرام آرام و در تمام این سال های به ظاهر تنهایی ذره ذره شکل گرفت و ایمانم را کامل کرد.
قلبم را محکم و گام هایم را راسخ تر کرد و آنجا بود که لذت اجابت نشدن را چشیدم. لذت شکستن را، لذت قدرت نمایی او را، کسی که همه چیز به دست اوست.
و تو از او می خواهی و با تمام وجود امید اجابت داری و او نه اینکه دریغ کند می بیند آنچه را که تو نمی بینی و از آن غافلی و این قدرت نمایی او پشت تو را گرم می کند و لذت داشتن او را می چشی و او این بار از تو می پرسد که ای بنده، خود بگو اجابت می خواهی یا نه؟!
و پاسخ تو به این سوال تمام درک تو از اوست.


نوشته شده توسط : جمعی از خواهران حوزه

نظرات ديگران [ نظر]


رویای شیرین

سه شنبه 87 آبان 21 ساعت 12:2 صبح

قبل از رفتن احساس شادمانی میکردم. همش فکر میکردم چقدر رویایی میشه او رو ببینم . اونی که تمام دنیا رو هم جمع میکردی که بگی بیشتر دوسش داری بازم کم بود.
اولین بار بود که او رو می دیدم می دونستم شرایط و آداب داره دیدنش، درست مثل میهمانی هایی که برای اولین دفعه می رفتم اضطراب داشتم که وقتی دیدمش، چشمم بهش افتاد چی بگم؟
گفته بودنند که باید چشماتو ببندی تا وقتی باز میکنی نیتت رو صاف کنی و به آقا سلام بدی و بهش تبریک بگی، چون روزی که ما اون جا بودیم آقا صاحب فرزند شده بودنند. برای اولین بار پیاده اون مسیر رو رفتیم از دور اون خونه ی مبارک دیده می شد. اول دزدکی نگاه کردم، ولی دل توی دلم نبود گفته بودند باید خودت رو آماده کنی با ذکر و صلوات مسیر رو طی کنی، تا وقت دیدن و زیارت آقا یادت باشه از آقا چی می خوای. وقتی نزدیکی های صحن رسیدم چشمام رو باز کرد پر بود از زائر دیگه من هم زائر حساب می شدم، راستش خوشحال بودم فکر میکردم بدون هدیه از اون در بیرون نمیرم .

                                   

اذن ورود خواستم دعای زیبایی که سه بار اجازه می طلبی، خیلی زیباست آنقدر که حس میکنی دق الباب رو گرفتی و به در صاحب خونه می کوبی و تا او اذن نداده تو مدام داری سلام می دی تازه این سلام با سلام های دیگه فرق داره چون صاحبخونه هم فرق داره باید از ته دلت باشه باید همه چیزت از ته ته قلبت باشه . فکرش رو بکن آقا از صدای سلام تو متوجه میشه زائرش کیه . از بین این همه مردم این همه نیازمند این همه زائر از شهرستان و استان و حتی کشورای مختلف متوجه میشن که من حقیر به خونه شون اومدم . آقا بزرگتر ار اون هستند که اجازه ندهند داخل بشم ...
آنقدر مشتاق شده بودم که دیگه برای دیدنش ثانیه ها رو تاب نمی آوردم. از اون همه جمعیت باید می گذشتیم تا به حرم می رسیدیم . چشمام رو گاهی می بستم و با آقا حرف می زدم از همه ی اون جمعیت منتظر رها شده بودم، خیلی زیبا بود قبل از اینکه گنبد طلا دیده بشه دو پرده ی ضخیم بود و مانع از اون می شد که آقا رو ببینی، پرده رو کنار زدم . اشک امانم نمی داد فقط اشک می ریختم . به آرزوم رسیده بودم ...
نمی دونم اونقدر که من از دیدن آقا خوشحال بودم آقا هم از دیدن من خوشحال بودند؟!

پی نوشت:
1- سلام
2- میلاد امام رضا علیه السلام مبارک .
3- خوشحالیم که تو این روز عزیز وبلاگمون افتتاح شد.


نوشته شده توسط : جمعی از خواهران حوزه

نظرات ديگران [ نظر]