: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لوگوي دوستان من :
با تمام وجودم و با دستانی تهی به در خانه اش رفتم. با تمام آن چیزهاییکه داشتم از امید، توسل، توکل و از هر آن چه انسانی توشه راه دارد. خواستم، از او خواستم، شب و روز، روز و شب ، ساعت ها و روزها و بله سال ها. لحظه ای امیدوار و لحظه ای درون سیاه چال تنهایی و نا امیدی و غفلت.
سال ها گذشت و من اجابتی ندیدم و در تمام این مدت از یک چیز می ترسیدم، روزی که چشمانم را باز کنم و دستانم را همچنان خالی ببینم . لحظه ها سپری می شد به التماس به اشک به امید و به ترس، ترس و ترس و سرانجام شد آنچه که نباید، دستان تهی خود را دیدم . گفتم حتما حکمتی در کار است، دروغ بود باورم این نبود، گفتم تحمل می کنم دروغ بود نتوانستم. گفتم و گفتم و گفتم و همه به دروغ تا اینکه رسیدم به اینکه " او مرا اجابت نکرد" راست بود باورش داشتم.
بارها تکرارش کردم و آنگاه بود که تمام آنچه در تمام این سال ها در درون دلم داشتم و حتی از فکر کردن به آن هم می ترسیدم شد. شد آنچه که نباید و آوار روی سرم خراب شد و سنگینی آن را حس کردم . با تمام وجودم شکستم و صدای این شکستن را شنیدم و گریستم به پهنای صورت و اشک درمان درد من شد.
به یاد پیمانم با او افتادم اینکه حتی اگر اجابتم نکند هنوز هم برای من او همان خداست حتی بزرگتر خیلی خیلی بزرگتر... او مرا شکست و ایمان به خود را در وجودم ساخت. بعد از آن شنیدم صدای تشکیل ستون های قرص و محکم ایمان را در درون دلم و دیدم نوری را در درونش، نوری که آرام آرام و در تمام این سال های به ظاهر تنهایی ذره ذره شکل گرفت و ایمانم را کامل کرد.
قلبم را محکم و گام هایم را راسخ تر کرد و آنجا بود که لذت اجابت نشدن را چشیدم. لذت شکستن را، لذت قدرت نمایی او را، کسی که همه چیز به دست اوست.
و تو از او می خواهی و با تمام وجود امید اجابت داری و او نه اینکه دریغ کند می بیند آنچه را که تو نمی بینی و از آن غافلی و این قدرت نمایی او پشت تو را گرم می کند و لذت داشتن او را می چشی و او این بار از تو می پرسد که ای بنده، خود بگو اجابت می خواهی یا نه؟!
و پاسخ تو به این سوال تمام درک تو از اوست.
نوشته شده توسط : جمعی از خواهران حوزه